رادینرادین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

رادین ثمره ی عشق ما

پسر قشنگم 3 ماهگیت مبارک

سلام مامانی خیلی وقته نتونستم بیامو برات بنویسم عزیزم دلم انقد که شما شیطون شدی و برای مامانی وقت خالی نمیذاری قربونت برم دیگه حسابی بزرگ شدی پسر نازم 3ماهگیت مبارک امروز وارد 4 ماه شدی روزا خیلی زود میگذره و هر روز بزرگ و بزرگ تر میشی یه روزی میرسه که دلم برای این روزهات خیلی تنگ میشه و دیگه هیچوقت این روزها تکرار نمیشه نفس مامان من عاشقتم هر روز بیشتر بهت وابسته میشم هر روز صبح وقتی چشمامو باز میکنمو میبینم داری به من نگاه میکنی و یه خنده ی خوشگل تحویلم میدی دیوونت میشم کوچولوی من خدارو هزاران هزار بار شکر که تورو به من داده .. عزیز دلم خیلی تغییر کردی و این روزا دوست داری همش باهات صحبت کنیمو  توام برامون تعریف کنی یه وقتایی تعریفت...
30 بهمن 1392

برای تو مینویسم پسرم

رادین قشنگم هر روز که میگذره بیشتر وبیشتر دوست دارم و هربار که نگاهت میکنم خدارو شک میکنم که تو فرشته ی  کوچولو به من داده عزیز دلم هر روز که بزرگتر میشی برای منو بابایی بیشتر خودتو لوس میکنی و شیرین بازی درمیاری وقتی باهات حرف میزنیمو بازی میکنیم حسابی برامون میخندی قربون خندهای قشنگت بشم وقتی بهت میگم نفس مامانی بابایی حسودی میکنه ولی خب چاره چیه اخه شما نفسمی پسر قشنگم دو روزه که خوابت بهم ریخته و تو روز زیاد میخوابی شب تا 3.4 بیداری کلی گریه میکنی بیتابی میکنی خوابت میاد ولی نمیخوابی وقتی گریه میکنی میخوام بمیرم برات عسلم طاقت گریه ها و اشکای قشنگتو ندارم دووووووووووووووووووووووست دارم مامانی ...
5 بهمن 1392

رادین مامان در 2 ماهگی

فدای خنده ات بشم پسرم صبحا که از خواب بیدار میشی سرحالی و باهات که حرف میزنم اینجوری برام میخن هندونه ی شیرین من جیگرم عاشق خوابیدنتم میخوام بچلونمت وقتی اینجوری میخوابی و میخندی ...
2 بهمن 1392

واکسن 2 ماهگی

سلام قند عسلم دوماهگیت مبارک نفس مامان پسرم داره زود بزرگ میشه خیلی زود این دو ماه گذشت و شما دوماهه شدی و نوبت اولین واکسنت شد دیروزرفتیم مرکز بهداشت برای واکسن که اول قد و وزنتو چک کردن پسر خوشگلم تو ماهگی وزنت شده بود 5600 که عالی بود قدتم 59 بعد رفتیمو واکسنتو زدیم قربون پسر آقای خودم بشم فقط یه کوچولو گریه کردی و زود آروم شدی عزیز مامان وقتی اومدیم خونه دو سه ساعت راحت بودی و خوابیدی تبم نداشتی ولی وقتی بیدار شدی هم گرسنه شده بودی هم پاهات درد گرفته بود همچین گریه میکردی که کم مونده بود منم پا به پات گریه کنم خداروشکر زیاد اذیت نشدی  و همون یه کوچولو یود بعدازظهر یکمی تب کردی که بهت قطره استامینافن دادم و تند تند دست و صورتش قشنگتو...
1 بهمن 1392
1